دریانیوز// بیست و ششمین روز از مرداد ماه یادآور بازگشت سرافرازانه آزادگان به میهن در سال ۱۳۶۹ و فرصتی برای مرور رشادتهای این غیور مردان است.
سال ۱۳۶۹ سالی پر تلاطمی برای مردم ایران بود، در گرماگرم تابستان، روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹ بالاخره جمهوری اسلامی ایران با سربلندی توانست رزمندگانی را که مجاهدانه از دین و شرف و خاک کشور دفاع کرده بودند و در دست دشمن اسیر شده بودند، به وطن بازگرداند. روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، میهن اسلامی شاهد حضور اولین گروه آزادگان سرافرازی بود که پس از سالها اسارت در زندانها و اسارتگاههای رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند. به همین مناسبت مصاحبهای با محمد شیخی فینی از آزادگان عزیز استان هرمزگان انجام شدهاست که در ادامه میخوانیم.
دریا: خودتان را معرفی کنید.
محمد شیخی فینی هستم. متولد اول فروردین سال ۱۳۴۴ در بندرعباس.
دریا: چه سالی به جبهه اعزام شدید؟
اوایل سال ۱۳۶۱ به جبهه اعزام شدم. یک شب در خانه تلویزیون نگاه میکردم. همان موقع سخنان امام خمینی(ره) در حال پخش شدن بود که مرا منقلب کرد و تصمیم گرفتم به جبهه برم. همان شب به سراغ هفت نفر از دوستانم رفتم و همه با هم تصمیم گرفتیم به جبهه برویم.
دریا: از طریق چه نهادی و چگونه به جبهه اعزام شدید؟
به عنوان داوطلب از طریق بسیج به جبهه رفتم. آن زمان در محل فعلی بیمارستان صاحبالزمان بندرعباس یک باشگاه ورزشی و پایگاه بسیج بود و این خیابان به خیابان سفارت معروف بود. با دوستان به آنجا رفتیم و برای جبهه نامنویسی کردیم.
دریا: در کدام شهرها و جبههها حضور داشتید؟
بعد از اینکه نامنویسی کردیم، ما را به کرمان بردند و بعد از آنجا، به اهواز منتقل شدیم و آموزشهای لازم برای شرکت در عملیات را دیدیم. دو ماه در اهواز تحت آموزش بودیم که به عملیات بیتالمقدس برویم.
دریا: چند بار به جبهه اعزام و چه مدت سابقه حضور در جبهه دارید؟
من همان یک بار اعزام شدم و در عملیات بیتالمقدس که نهم اردیبهشت بود شرکت کردم.
دریا: چه سالی اسیر شدید و مدت اسارت شما چقدر بود؟
دهم اردیبهشت ماه سال ۶۱ در عملیات بیتالمقدس مجروح و اسیر شدم و مدت هشت سال و سه ماه و بیست روز در اسارت بودم.
دریا: چه تاریخی آزاد و به میهن بازگشتید؟
۳۰ مرداد ماه سال ۶۹ از اسارت آزاد شدم.
دریا: یکی از خاطرات جبهه که برایتان ماندگار شد را بفرمائید.
در شب عملیات بیتالمقدس در یک خط حرکت میکردیم و فرمانده ما هم حاج قاسم سلیمانی بود. حاج قاسم در حین حرکت رو کرد به ما و گفت ۹۹ درصد از کسانی که در این عملیات حضور دارند شهید میشوند. هر کس تک فرزند است یا نمیخواهد، میتواند همین الان برگردد اما هیچ کدام از بچهها از صف خارج نشدند و عملیات با رمز یا زهرا(س) آغاز شد.
دریا: چگونه اسیر شدید؟
از ساعت دوازده شب که عملیات آغاز شد، تا ساعت دوازده ظهر روز بعد پیشروی کردیم که به طور کامل محاصره شدیم. بسیاری از بچهها شهید یا زخمی شدهبودند. من هم تیر خورده و مجروح بودم. عراقیها آمدند و به همه تیر خلاص میزدند. حتی به نیروهای خودی، چرا که عراقیهایی که مجروح شدهبودند، از شیعیان عراق بودند و بعثیها به همه تیر خلاص میزدند. هر کس هم چیز باارزشی داشت برمیداشتند. در همین حین یکی از بچهها با حالت خاصی دستان خود را بالا برد و شهید شد. بعد از آن نفر، دیگر به کسی تیر نزدند و همه را به اسارت بردند. بعد از عمل جراحی تا سه سال محل زخمم عفونت داشت و هر چند روز یکبار مجبور بودم آن را تخلیه کنم.
دریا: از روزهای اسارت بگویید.
بعد از اینکه اسیر شدم مرا به به اردوگاه العماره بردند. شکنجهها از آنجا شروع شد. تکتیراندازهایی که در اردوگاه بودند اهل سودان بودند و وقتی میدیدند ما نماز میخوانیم تعجب میکردند و میگفتند مگر شما مسلمان هستید؟ به آنها گفته بودند ایرانیها آتشپرست هستند. بعد از مدتی ما را به بصره و بیمارستان نیروی هوایی آنجا بردند. در بیمارستان حدود هفتاد نفر از اسرا شهید شدند. بعد از بصره ما را به بغداد منتقل کردند. در بغداد در هر سلول اردوگاه ۳۵ نفر را نگه میداشتند. در سلولی که ما بودیم هجده نفر ایرانی بودند و مابقی عراقی، فلسطینی و جاهای دیگر بودند. در سلول کناری ما هم خانوادههای افرادی بودند که از جنگ فرار کرده بودند یا حاضر نشده بودند به جنگ بروند. بعد از بیست روز شکنجه، ما را به اردوگاه الانبار منتقل کردند بعد به موصل بردند و در آنجا ماندم. در اردوگاه بسیجیان را بیشتر از سربازها شکنجه میکردند و میگفتند سربازها به اجبار آمدهاند. اگر پاسدارها را شناسایی میکردند که اوضاع بدتری داشتند.
دریا: رزمندگان در دوران اسارت چه شرایطی داشتند.
روحیه اسرا واقعا بالا بود، هر روز دعا و نماز برپا بود. شبی نبود که بچه ها نماز شب نخوانند و این کارها باعث شده بود معنویت خاصی در آنها شکل بگیرد و بعضیها حالات روحانی خاصی داشتند. در آنجا برای برگزاری مراسمات با محدودیت مواجه بودیم. یکی از نگهبانان که از اراذل بغداد بود را برای نگهبانی ما آورده بودند. خیلی شکنجههای سختی انجام میداد همه از او ترس داشتند. او میگفت این دعاها و نمازهای شما هیچ اثری ندارد. اگر اثر دارد دعا کنید مادر من که بیماری سختی دارد مداوا شود دیگر با شما کاری ندارم. همه با هم دعای توسل خواندیم که حال مادرش خوب شود. بعد از چند مدت دیدیم او آمد و کلا تغییر کرده بود بچه ها را میبوسید. از آن به بعد هر وقت او بود به راحتی دعا میخواندیم.
دریا: خاطرهای از اسارت خود بگویید.
زمانی که اسیر شده بودم، یکی از پاسدارها را اسیر کرده بودند و از او میپرسیدند که از چه طریقی آمده و او میگفت سرباز بودهاست. از من پرسیدند و من هم گفتم سرباز است و مرا شکنجه کردند اما باز گفتم که او سرباز است و توانستم جان آن پاسدار را نجات بدهم. در هفت سال از مدت اسارتم با آقای ابوترابی در اردوگاههای مختلف بودم. آقای ابوترابی شخصیت بسیار بالایی داشت به نحوی که حتی بسیاری از بعثیها هم شیفته او شده و احترام زیادی برای او قائل بودند و اسرار خود را به او میگفتند. حتی افرادی که در بین بچهها نفوذی بودند را به آقای ابوترابی معرفی میکردند. آقای ابوترابی با اینکه در موصل بود اما همه اردوگاهها را رهبری میکردند و مطالب را به شیوههای مختلف به اردوگاههای دیگر منتقل میکردند. زمانی که آقای ابوترابی را شکنجه میکردند، ایشان فقط قرآن میخواند و مناجات میکرد.
دریا: نام چند نفر از همسلولی خود را بفرمائید.
دوستان زیادی در آنجا پیدا کردم. عبدا… بازیار، مرحوم امانا… ماندگاری، خلیل یاراحمدی، عیسی شبتاری، اسحاق طاهری، قیدی کرمزاده، علی صالحی، حسن صالحی، حسین احمدی، فیصل پایداره، احمد غلامپور، خلیل پادوکش، یحیی دادینسب، جاوید ایزدپناه، صادق محمدی و عباس کبابی از جمله افرادی بودند که در اردوگاه با هم بودیم.
دریا: برخورد مردم عراق با اسرا چگونه بود؟
بسیاری از افرادی که با ما میجنگیدند مجبور به این کار شده بودند چرا که اگر این کار را نمیکردند خانواده آنها را زندانی میکردند. در بین مردم این را رواج داده بودند که ایرانیها مجوس و آتشپرست هستند. زمانی که تازه اسیر شده بودم، وقتی ما را در شهر میبردند مردم با هر چه داشتند ما را میزدند اما بعداً متوجه اشتباهشان شده بودند و وقتی که در حال بازگشت بودیم، مردم موصل از درب اردوگاه تا راهآهن که حدود بیست کیلومتر بود دنبال ما میدویدند تا حلالیت بگیرند. بعثیها عملیات روانی زیادی انجام داده بودند که مردم از ما متنفر شوند اما بودند افرادی که با اسرا خوشرفتار بودند. زمانی که در بیمارستان بصره بودم خانمی به نام امحلیمه بود که هر روز برایمان نان میآورد. یا دکتری به نام حکیمه بود که خیلی هوای ما را داشت. یک روز خبردار شدیم امحلیمه تصادف کرده و از دنیا رفته است. بعثیها به خاطر اینکه برای ما نان میآورد و با بچهها خوب بود او را کشتند.
دریا: صحبت پایانی خود را بفرمائید.
رزمندگان در زمان جنگ فقط برای دفاع از کشور رفتند و جان خود را در دست گرفتند تا از این آب و خاک دفاع کنند. این روزها میبینیم که با خانوادههای شهدا، جانبازان، ایثارگران، آزادگان و … بعضیها رفتار مناسبی ندارند که این سخت و دردآور است. حتی خانوادههایی هستند که از نظر مالی در مضیقه قرار دارند و باید به آنها کمک شود چرا که اگر این افراد در آن زمان نبودند، امروز این سرافرازی و اقتدار را در جهان نداشتیم.
ثبت دیدگاه