دریانیوز// در دل يکي از محلات قديمي بندرعباس، پشت ديوارهاي ترکخورده و رنگباخته خانهاي که بوي فقر و غربت از آن ميتراود، پيرزني فقير و محروم زندگي ميکند؛ مادربزرگي که سالها پيش همسرش را از دست داده و امروز، سرپناه نوههاي بيمادر و بيپدرش است.
خانهاش نه سقف امن دارد، نه حمام درست، نه آب گرم. تنها چيزي که هنوز در آن جريان دارد، عشق مادربزرگي است که با تمام ضعف و پيري، سعي ميکند سايهاي باشد بر سر کودکان يتيمش. ديوارهاي خانه قديميتر از عمر نوههاست. گچها ريخته، تيرهاي سقف پوسيده و هر ترک روي ديوار، مثل زخم تازهاي است بر جان اين خانواده.
سقف هال شکاف برداشته و هر بار که باد يا لرزشي ميوزد، صداي خرد شدن آهستهي گچ و خاک، لرزه به جانشان مياندازد. شبها هيچکس در وسط اتاق نميخوابد. همه گوشه ديوارها جمع ميشوند تا اگر سقف فروريخت، شايد يکي زنده بماند و ديگري را خبر کند. مادربزرگ ميگويد: ما حتي خواب راحت نداريم. بچهها ميترسند.
هر شب دعا ميکنم صبحِ فردا را ببينيم. حمام خانهشان از کار افتاده است. لولهها زنگ زده، ديوارهايش نمکشيده و سقف آن هم در آستانه ريزش است. زنها و دخترهاي خانه مجبورند در حياط، پشت تکهپلاستيکي کهنه حمام کنند، يا اگر همسايه دلش بسوزد، اجازه دهد از حمام او استفاده کنند.
در روزهاي گرم تابستان اين کار شايد آسانتر باشد، اما حالا که هوا رو به خنکي ميرود، مادربزرگ نگران است. ميگويد: «وقتي آب سرد به تن بچهها ميخورد، از سرما ميلرزند. دلم ميسوزد. فقط يک آبگرمکن ميخواهم، فقط سقفمان تعمير شود.» خانهي اين مادربزرگ، نمونهاي از صدها خانهي فرسوده در بندرعباس است؛ خانههايي که هر بار باران ميبارد يا زمين ميلرزد، ديواري فرو ميريزد و خانوادهاي بيپناهتر ميشود.
اينجا، در قطب اقتصاد کشور، جايي که صنايع بزرگ در آن نفس ميکشند، هنوز خانههايي وجود دارد که مردمش زير سقف پوسيده زندگي ميکنند و اميدشان را در سايه ترکهاي ديوار جستوجو ميکنند. مادران و پدران اين محلات، بارها گفتهاند و نوشتهايم. بارها از استانداري، شورا، فرمانداري و مديران صنايع و… خواستهاند پايشان را از ساختمانهاي شيشهاي بيرون بگذارند و بيايند در اين کوچههاي خاکي، ببينند مردم چگونه با ترس از مرگ ميخوابند. اما هنوز، پاسخي نيامده است.
هنوز، خانهها در انتظار دستي ماندهاند که پيش از آوار، سقفشان را مرمت کند. پيرزن، با دستهاي لرزانش قاب عکسي را از طاقچه برميدارد. عکس دخترش است که سالها پيش از دنيا رفته. ميگويد: «بعد از رفتنِ مادرشان، اين بچهها ديگر کسي را نداشتند. پدرشان هم نيست. من ماندهام و اين چندتا بچه.
گاهي نان خالي ميخوريم، اما مهم نيست، فقط سقف نريزد… فقط سقف نريزد.» در کوچه هاي اين محلات، بسياري از خانه هاي ديگر هم وضعي مشابه دارند. ديوارهايي که از درون پوک شده، سقفهايي که با تير چوبي و قديمي سرپا ماندهاند. هر بار که باران ميبارد، ترس به جان همه ميافتد.
چند ماه پيش، سقف خانهاي در محلهي ديگري فرو ريخت . از آن زمان، کودکان اين خانه ها هر شب از ترس صداي ترک خوردن سقف، با گريه ميخوابند. قصهي اين خانه، قصهي فقر تنها نيست؛ قصهي بيتوجهي است. در استاني که هزاران ميليارد تومان از دل خاک و دريا و صنعت بيرون ميآيد، چرا بازسازي يک خانهي ۵۰ متري بايد رؤيا باشد؟
چرا نصب يک آبگرمکن يا تعمير يک حمام براي خانوادهاي محروم بايد سالها انتظار و التماس بخواهد؟ چرا مسئولان صنايع، که هر روز از «مسئوليت اجتماعي» سخن ميگويند، در عمل به همين خانوادههاي بيپناه نگاه نميکنند؟
اين خانواده تنها نيست. در محلات پايينشهر بندرعباس، در محلههايي چون نايبند، خواجه عطا، اسلامآباد و شهناز، کمربندي و…. صدها خانهي مشابه وجود دارد. خانههايي که صاحبانش نه وام دارند، نه درآمد ثابت و نه اميدي به بازسازي. تنها چشمبهراهاند که شايد گروهي جهادي يا خيّري دلسوز سر برسد و خانهشان را نجات دهد، پيش از آنکه سقف بر سرشان خراب شود.امروز، مطالبه روشن است: پيش از آنکه در فصل بارش، ديوارها فرو بريزند و خبري تلخ تيتر رسانهها شود، بايد اقدام کرد.
امام جمعه بندرعباس، استانداري، شوراي شهر و نهادهاي انقلابي ميتوانند با دعوت از صنايع بزرگ استان، طرحي براي بازسازي خانههاي فرسوده محلات محروم آغاز کنند. بازسازي اين خانهها نه لطف، که وظيفه است؛ نه صدقه، که حق مردم است.پيرزن ميگويد:«من ديگر اميدي به خودم ندارم، فقط ميخواهم بچهها سقف بالاي سرشان داشته باشند.
نميخواهم روزي اسمشان در خبر بيايد که زير آوار ماندند.» در شهري که بندر و فولاد و کشتي و پالايشگاه دارد، نبايد مادربزرگي با نوههايش در حياط حمام کنند. نبايد سقف خانهها از ترس فروبريزد و نبايد فقر، تنها پاسخ مردم به وعدههاي توسعه باشد.اي کاش مديران، پيش از بازديد از پروژههاي ميلياردي، سري هم به خانههاي گِلي جنوب بزنند. شايد فهميدند که توسعه، از همان سقفهاي پوسيده آغاز ميشود.
شايد فهميدند که گاهي، ساختنِ يک حمام، بزرگتر از ساختنِ يک برج است.و شايد روزي برسد که آن پيرزن بتواند با خيال راحت، در وسط هال خانهاش بخوابد، بيآنکه از صداي ترک سقف بلرزد. تا آن روز، قصهي اين خانه و خانههاي شبيه آن، داغي است بر پيشاني مسئولاني که هنوز نديدهاند، نشنيدهاند و کاري نکردهاند.






ثبت دیدگاه