دریانیوز//در برخی از روستاهای این سرزمین، هنوز هم وقتی از کنار خانههای کاهگلی یا باغهای قدیمی میگذری، صدای نفسهای نسلها را میشنوی. زمین، فقط خاک نیست؛ تاریخ است، خاطره است، هویت است.
اما چه تلخ که همین زمین، همین ریشه، گاهی در یک تصمیم عجولانه یا یک امضای اداری، ناگهان «ملی» اعلام میشود؛ آنهم بدون اینکه کسی از مردم بپرسد: «این خاک برای شما چه معنا دارد؟» سالهاست بسیاری از روستاییان با بغضی در گلو میگویند: این زمین را پدرم به من سپرد. من روی این خاک بزرگ شدم. چطور یکشبه میشود بگویند مال تو نیست؟ اما این اتفاق افتاده و میافتد.خانهای که با دستهای پینهبسته ساخته شده، باغی که پدران با عشق آبیاریاش کردهاند، مزرعهای که گندمش خرج زندگی شده… همه اینها یک روز، با یک برچسب «اراضی ملی»، در پروندههای اداری گم میشود.
* وقتی مردم قدرت ندارند، سلیقه مدیر قانون میشود
روستایی نه وکیل دارد، نه آشنایی با راهروهای پیچیده ادارات. او دفتری پر از قانون نمیخواهد؛ فقط میخواهد روی زمینی که از کودکیاش تا به امروز در آن نفس کشیده، بماند. اما برخی مدیران، بهجای گفتوگو، بهجای شنیدن، بهجای دیدن واقعیت زندگی مردم، راه آسانتر را انتخاب میکنند:کل محدوده ملی است؛ تمام شد. این «تمام شد» اما، تازه آغاز بدبختی مردم است. آغاز سالها آوارگی خاموش، آغاز مهاجرت به حاشیه شهرها، آغاز خالی شدن روستاهایی که قلب تپنده تولید بودند.قانون برای همین اختلافات، کمیسیونی گذاشته؛ کمیسیون رفع تداخلات اراضی.
اما چه سود، وقتی مدتها تشکیل نمیشود؟ وقتی پرونده ها روی هم انباشته است. وقتی مردم باید سالها از ادارهای به اداره دیگر بروند تا فقط ثابت کنند زمین پدریشان، واقعاً مال خودشان بوده! اگر این کمیسیون هفتگی تشکیل شود، اگر کارشناسان گوش شنوا داشته باشند، اگر اسناد عرفی و سابقه سکونت جدی گرفته شود، بسیاری از این روستاها امروز زندهتر بودند.
* روستاهایی که آرام خالی میشوند
این روزها مهاجرت از روستا به شهر فقط یک «انتخاب» نیست؛ گاهی فرار از بیعدالتی است. جوانی که اجازه ساخت خانهاش را نمیدهند، مادری که باغش را ملی اعلام کردهاند، کشاورزی که برای آبیاری زمین خودش باید مجوزهای عجیب بگیرد… اینها چطور میتوانند بمانند؟
وقتی زمین که باید امنترین دارایی روستایی باشد، ناامن شود، مهاجرت شروع میشود. با هر خانوادهای که میرود، یک چراغ از روستا خاموش میشود.
* زمین را از مردم نگیرید؛ امید را نگیرید
انتظار مردم ساده است؛نه یارانه میخواهند، نه لطف.آنها فقط زمینشان را میخواهند.زمین آبا و اجدادی که با آن زندگی کردهاند؛ زمینی که اگر دولت واقعاً دلش برای تولید میسوزد، باید حتی اراضی ملی بلااستفاده را در اختیار همین مردم قرار میداد تا دوباره تولید کنند، نه اینکه همان ریشههای قدیمی را هم از آنان بگیرد.
زمان بازگشت از این مسیر اشتباه رسیده است .برای اینکه روستاها زنده بمانند، باید:
• کمیسیون رفع تداخلات اراضی منظم و هفتگی تشکیل شود.
• قانون با شرایط واقعی مردم هماهنگ شود، نهچیزی که پشت میز نوشته شده.
• به اسناد عرفی و سابقه سکونت احترام گذاشته شود.
• روستایی احساس کند زمین برایش «پناه» است، نه «تهدید».
• سیاستها به سمت ماندگاری مردم در روستا برود، نه راندن آنها.
روستایی اگر زمین داشته باشد، وطن دارد. اگر زمینش را بگیرند، آواره میشود؛ و آواره شدن، فقط جابهجایی جغرافیایی نیست، جابهجایی روح است.این روزها بسیاری از روستاها چشمانتظار عدالتاند؛ عدالت سادهای که از خاک شروع میشود… از همان خاکی که مردمش هنوز هم با احترام میبوسند و میگویند: این زمین، شناسنامه ماست.






ثبت دیدگاه