حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۱۶ خرداد , ۱۴۰۴ Friday, 6 June , 2025 ساعت تعداد کل نوشته ها : 5004 تعداد نوشته های امروز : 1 تعداد اعضا : 13 تعداد دیدگاهها : 156×
  • تقویم شمسی

    خرداد ۱۴۰۴
    ش ی د س چ پ ج
        فروردین »
     12345678910111213141516171819202122232425262728293031  
  • هنرستانی که با آموزش فنی، جوانان یک روستا را نجات داد
    ۱۲ خرداد ۱۴۰۴ - ۸:۳۷
    شناسه : 29363
    بازدید 175
    3
    در جستجوی امید دریانیوز// باد بهاری جنوب بر دیوارهای ساده و کاهگلی خانه ها می وزید. درختان نخل با برگ های کشیده شان گوش به فرمان باد اند تا رفاقت و همراهی شان را با باد فریاد بزنند. ردِّ پای سادگی، صمیمیت و خونگرمی مردم این روستا را می شود از دستان پینه بسته و چین و چروک نقش بسته بر پیشانی پیرمردهای روستا حس کرد.
    ارسال توسط : نویسنده : محمد زارعی منبع : روزنامه دریا
    پ
    پ

    دریانیوز// باد بهاری جنوب بر دیوارهای ساده و کاهگلی خانه ها می وزید. درختان نخل با برگ های کشیده شان گوش به فرمان باد اند تا رفاقت و همراهی شان را با باد فریاد بزنند. ردِّ پای سادگی، صمیمیت و خونگرمی مردم این روستا را می شود از دستان پینه بسته و چین و چروک نقش بسته بر پیشانی پیرمردهای روستا حس کرد.

    جوانان روستا با چشمانی پر از سؤال و دستانی خالی از آینده سال های آخر نوجوانی شان را می گذرانند و ترجیح می دهند به جای کتاب و دفتر و گوش دادن به درس های خسته کننده و تکراری ، وارد کسب و کار ی شوند. پول در بیاورند! تا کمک خرجی برای خود و خانواده شان باشند.

    چند وقتی بود که چند نفر از پسرهای روستا درس و مدرسه را رها کرده و وارد کاری پر درآمد، غیرمجاز و پُر خطر شده بودند. کار کردن روی ماشینی که مَشک سوختبری روی وانت آن جاسازی شده دو چیز لازم دارد؛ اول مهارت در رانندگی و دوم شور و هیجان جوانی و نتیجه اش هم برای بچه ها درآمد خوبی بود که از این راه نصیبشان می کرد.

    با گذشت چند سال، خیلی از همین جوان ها در دام باندهای قاچاق سوخت گرفتار می شدند انگار طلسمی در جانشان افتاده باشد طوری که دیگر نمی توانستند از آن جدا شوند. آقا سعید قصه ما که یکی از بچه های همین روستا بود داستانی متفاوت داشت ؛ برای سعید همه چیز از روزی تغییر کرد که هنرستان فنی «امید فردا» با رشته مورد علآقه سعید در روستایشان آغاز به کار کرد.

    * آغازی بر یک تحول

    مکانیکی و تعمیر ماشین جزو دوست داشتنی ترین چیزها برای سعید بود. او هر روز صبح از کنار کارگاه های تعمیر خودرو عبور می کرد و با حسرت به مردانی نگاه می کرد که با دست های آغشته به روغن و گریس، تلاش می کردند تا چرخ زندگی خود را بچرخانند و اصطلاحاً نانی در بیاورند .

    اما داستان زندگی سعید و خانواده اش در یک عصر تلخ پاییزی تغییر کرد و همه آرزو های او را به غباری از یاس تبدیل شد. یعنی درست زمانی که پدر سعید، سه سال پیش در حادثه ای ناگوار به یکباره جانش را از دست داد‌. پدرش کارگر زمین کشاورزی بود. وقتی داشت با موتور سیکلت به خانه بر می گشت یک ماشین شوتی غیر مجاز حمل سوخت از جاده منحرف می شود با سرعت تمام از پشت سر به او برخورد می کند و باعث مرگ پدر سعید می شود.

    بعد از این ماجرا مادر سعید همیشه نگران بود که مبادا پسرش به خاطر تامین هزینه های زندگی به دام یکی از همین باندهای قاچاق سوخت بیافتد و همان راهی را برود که بسیاری از هم سن وسالان سعید داشتند می رفتند.

    * امید فردا

    روی پوستر بزرگی که به دیوار مدرسه نصب شد بود نوشته بودند: «ثبت نام هنرستان فنی، یادگیری حرفه، کسب درآمد، ساختن آینده».

    سعید، که تا آن روز فکر می کرد تنها راه نجات آینده اش از بیکاری و بی پولی ، کارگری بر روی زمین های کشاورزی مردم یا پیوستن به باندهای سیاه قاچاق سوخت است، برای اولین بار بعد از سه سال که از مرگ پدرش می گذشت، ندای امید بخشی در قلبش شروع به وزیدن کرد و راه متفاوتی مقابل چشمانش باز شد.

    هنرستان فنی «امید فردا» رشته های مختلفی داشت؛ نجاری، کشاورزی، برق، الکترونیک ، رایانه و مکانیک خودرو. سعید از دوستانش شنیده بود که این هنرستان مکانیک و تعمیر ماشین را به صورت اصولی و قدم به قدم‌ آموزش می دهد و با کارگاه های عملی کوچکی که دارد از همان سال اول و ورود به هنرستان می تواند مهارت های خود را در رشته مورد علاقه اش حسابی تقویت کنند.

    از همه مهم تر اینکه این هنرستان، سعید را به آرزوی دیرینه اش که راه اندازی یک تعمیرگاه کوچک بود می رساند. سعید، آقای صداقت، معلم پرانگیزه مکانیک هنرستان را خیلی دوست داشت و او را الگوی خودش قرار داده بود ، و این جمله اش را همیشه به یاد داشت که به همه شاگردانش می گفت: «بچه ها این آچارها، پیچ گوشتی ها و ابزارهای گوناگون، فقط پیچ های ماشین را باز نمی کنند، بلکه قرار است درهای امید و موفقیت را به روی شما بگشایند.

    شما قرار است آینده زیبای خودتان را با همین چیزها ترسیم کنید.» حرف های آقای صداقت همیشه برای بچه ها و بخصوص سعید جذاب و تازه بود.روزها، هفته ها و ماه ها پشت سر هم آمدند و رفتند و سعید کم کم کشف کرد که تعمیر خودرو فقط یک شغل نیست، یک هنر است.

    دستان سعید با آچار و ابزار معجزه می کردند و او در زمانی کوتاه به یکی از ماهر ترین تعمیرکارهای روستا تبدیل شد و خیلی از تعمیرکارهای حرفه ای دوست داشتند سعید پیش آنها شاگردی کند چون سعید چند ویژگی خوب داشت؛ کار بلد، امانت دار و خوش اخلاق بود. او یاد گرفته بود چطور عیب و ایراد ماشین های مختلف را شبیه یک پزشک متخصص خیلی دقیق و سریع تشخیص دهد، او حالا دیگر می دانست چگونه قطعات را با دقت جراحی کند و چگونه یک وسیله خراب را دوباره به حرکت درآورد. اما مهم تر از همه، او یاد گرفت عزتمندانه به فردا امیدوار باشد.

    * از کارگاه کوچک تا کارآفرینی

    سعید پس از فارغ التحصیلی از هنرستان، با وام کوچکی که آقای صداقت برایش دست و پا کرده بود ، یک کارگاه تعمیر خودروی کوچک در همان محله راه انداخت. او حالا دیگر نه تنها خودروها را تعمیر می کرد، بلکه به نوجوانان و بچه های کوچکتر دیگر هم مهارت می آموخت.

    کارگاهش کم کم به پناهگاهی برای نوجوانان و جوانانی تبدیل شد که می خواستند راه درست زندگی را پیدا کنند. بعد از گذشت چند سال خیلی از همکلاسی های سعید و بچه های روستا به خاطر مهارت و تخصصی که داشتند حالا دیگر جذب صنایع مختلف شهر های اطراف مثل؛ پالایشگاه نفت، فولاد، آلومینیوم ، کشتی سازی و اسکله های تجاری بزرگ شده بودند حتی یکی از بچه ها توانست ادامه تحصیل دهد و به عنوان معلم در همان هنرستان تدریس کند.

    دیگر کمتر کسی حرف از قاچاق سوخت می زد، چون همه اهالی و بخصوص جوانان می دانستند که می توانند با دست های خودشان آینده ای روشن و درآمدی حلال داشته باشند. مادر سعید، که روزی از ترس آینده پسرش خواب به چشمانش نمی آمد، حالا با افتخار می گفت: «هنرستان فنی روستا، نه تنها شغل، بلکه شرافت و امید را به پسرم هدیه داد.» بله ! درست است ! هنرستان فنی شهر تنها یک آموزشگاه نبود؛ یک انقلاب خاموش و بی سر و صدا برای همه اهالی بود. حالا دیگر کوچه های شهر بوی امید، پیشرفت و تلاش می دادند.

    کارگاه های کوچک فنی در تمام روستا یکی پس از دیگری سر برمی آوردند، جوانان به جای اشتغال به فعالیت های خطرناک و درگیری با قانون، به فکر گسترش کسب وکارشان بودند و خانواده ها امیدوارانه به آینده می نگریستند و سعید، همان پسرک ناامید و محروم دیروز، حالا در مقابل درب هنرستان فنی شهرشان ایستاده بود و به نوجوانانی که با انگیزه و اشتیاق وارد هنرستان امید فردا می شدند نگاه می کرد. او می دانست که اینجا، جایی است که سرنوشت انسانها دچار تحول می شود.

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.