دریانیوز// دیگر دعوا نمیکنند، فریاد نمیزنند، حتی نگاه هم نه… فقط زیر یک سقف زندگی میکنند، کنار هم غذا میخورند و در سکوت از کنار هم عبور میکنند. اینجا خبری از جدایی رسمی نیست، اما پیوندی هم در کار نیست؛ اینجا خانه طلاق عاطفیست…
طلاق عاطفی به وضعیتی اطلاق میشود که زن و شوهر گرچه از نظر قانونی هنوز با یکدیگر زوج محسوب میشوند و در یک خانه زندگی میکنند، اما از نظر احساسی، روانی و حتی ارتباطی از هم جدا شدهاند. در چنین روابطی، نشانهای از محبت، گفتگو، درک متقابل و همراهی دیده نمیشود.
طرفین اگر هم سخنی با یکدیگر بگویند، صرفاً حول موضوعات روزمره یا وظایف حداقلی خانه است. آنچه غایب است، پیوند عمیق و صمیمانهایست که اساس زندگی مشترک را میسازد.در سالهای اخیر، بسیاری از زندگیها با وجود ظاهر سالم، دچار این نوع از فروپاشی خاموش شدهاند؛ طلاقی که سند رسمی ندارد اما عمیقترین شکافها را میان اعضای خانواده ایجاد میکند.
این وضعیت نهفقط زن و مرد، بلکه فرزندان را نیز با آسیبهای جدی عاطفی، روانی و تربیتی روبهرو میکند. سردی فضای خانه، نبود گفتوگوی سالم، سکوتهای سنگین یا گاه مشاجرههای تکراری و بیثمر، از مهمترین نشانههای این نوع از طلاق است.عوامل متعددی باعث کاهش آستانه تحمل زوجین و حرکت تدریجی آنها به سمت جدایی عاطفی شده است.
فشارهای اقتصادی و معیشتی در صدر این دلایل قرار دارد. تورم، بیکاری، ناامنی شغلی و دغدغههای مالی پیوسته، بسیاری از مردان را خسته و فرسوده کرده و زنان را درگیر اضطراب دائمی و نارضایتی پنهان ساخته است. همین فشارها موجب میشود گفتوگوهای ساده جای خود را به گلایه، قهر و در نهایت سکوت بدهد.
افزایش توقعات، تغییر ارزشهای خانوادگی و سبک زندگی مدرن نیز نقش پررنگی در شکلگیری نارضایتیها دارد. شبکههای اجتماعی که زندگیهای بدون مشکل را به تصویر میکشند، مقایسههای ناعادلانهای را در ذهن افراد ایجاد میکنند. زن یا مردی که به زندگیاش نگاه میکند، آن را در برابر تصویری مقوایی از یک زندگی رؤیایی میسنجد و در نتیجه، احساس کمبود و نارضایتی میکند.
یکی دیگر از دلایل اصلی کاهش تحمل در زندگی مشترک، نبود مهارت گفتوگوی سازنده است. بسیاری از زوجها، بهویژه نسل جدید، شیوه صحیح بیان احساسات، اعتراض محترمانه، یا مدیریت تعارض را نیاموختهاند. در نتیجه، مشکلات کوچک به بحرانهای بزرگی تبدیل میشوند که به مرور، بنیان عاطفی رابطه را میسوزاند.
نارضایتی از رابطه جنسی یا نبود صمیمیت جسمی نیز از عوامل پنهانی است که بهتدریج زوجین را از هم دور میکند.اما با وجود همه این مسائل، چرا بسیاری از زوجها به جدایی رسمی تن نمیدهند و در وضعیتی نیمهتعلیق باقی میمانند؟ یکی از مهمترین پاسخها به این سؤال، نگاه اجتماعیست.
در بسیاری از مناطق کشور، بهویژه شهرهای سنتی و کوچک، طلاق همچنان یک تابو محسوب میشود. ترس از قضاوت اطرافیان، خانواده و حتی دوستان باعث میشود فرد از جدایی بترسد و زندگی بیروح را به طلاق رسمی ترجیح دهد.عامل مهم دیگر، وجود فرزندان است. بسیاری از والدین تصور میکنند طلاق قانونی فرزندان را دچار آسیبهای شدید میکند.
گرچه این نگرانی قابل درک است، اما اغلب نادیده میگیرند که کودکان در محیطهای پرتنش و بیمحبت، دچار آسیبهایی عمیقتر میشوند؛ کودکانی که در خانههایی پر از سکوت یا درگیری رشد میکنند، ممکن است در آینده الگوهای ناسالمی از رابطه را تکرار کنند.
در کنار اینها، وابستگی اقتصادی بهویژه در زنان، یکی از موانع جدی طلاق رسمی است. زنانی که سالها خانهدار بودهاند و شغل یا درآمد مستقلی ندارند، در صورت جدایی با آیندهای مبهم، سخت و نگرانکننده روبهرو میشوند. نبود حمایت اجتماعی و قانونی کافی برای زنان، عاملیست که بسیاری را در روابط بیجان نگه میدارد.
در نهایت، ترس از تنهایی، نگرانی از آینده مبهم، احساس شکست یا ناتوانی در شروع دوباره، دلایل مهمی هستند که زوجین را در چرخهای معیوب از تحمل، سکوت و دوری نگه میدارند. این نوع از طلاق، گرچه در سکوت و بیسر و صدا اتفاق میافتد، اما یکی از دردناکترین شکلهای از دست رفتن رابطه انسانیست و نیازمند توجه جدی روانشناسان، سیاستگذاران اجتماعی و نهادهای حمایتی است.
کاهش آستانه تحمل زوجین، بهویژه در سالهای اخیر، یکی از جدیترین تهدیدها برای زندگی مشترک است که در بسیاری از موارد، سرانجام آن به طلاق عاطفی یا حتی طلاق رسمی ختم میشود. دلایل این مسئله پیچیده و چندلایه است و میتوان آن را در سه محور اصلی بررسی کرد: فشارهای اقتصادی و معیشتی، تغییر ارزشها و سبک زندگی، و نبود مهارتهای ارتباطی. نخستین و مهمترین عامل، فشارهای اقتصادی است.
افزایش بیسابقه هزینههای زندگی، گرانی مسکن، اجارهخانههای سنگین، بیکاری یا ناامنی شغلی، و بدهیهای مالی باعث شده بسیاری از مردان، بهعنوان مسئول تأمین معیشت خانواده، دچار خستگی روانی، اضطراب و فرسودگی شوند. این خستگی مزمن، توان همدلی، گفتوگو و محبتورزی را از آنها میگیرد.
در سوی دیگر، زنان نیز که عمدتاً بار مدیریت خانواده، تربیت فرزندان و حتی تأمین مالی را بهنوعی به دوش میکشند، وقتی احساس کنند دیده نمیشوند یا حمایت عاطفی دریافت نمیکنند، به مرور دچار خشم فروخورده یا سرخوردگی عمیق میشوند.
نتیجه این فشارهای دوسویه، افزایش دعواهای روزمره، سکوتهای طولانی و فاصله گرفتن احساسی زوجین است.عامل دوم، تغییر ارزشها و سبک زندگی در جامعه امروز است. در حالی که نسلهای گذشته زندگی را با حداقلها شروع میکردند و با هم ساختن را یک اصل میدانستند، امروز مقایسه مداوم با دیگران در شبکههای اجتماعی، نارضایتی شدیدی از زندگی را رقم زده است.
بسیاری از زوجها با دیدن تصاویر زیبا، شاد و اغلب غیرواقعی از زندگی دیگران، دچار نوعی حس ناکامی میشوند. آنها بدون آنکه بدانند در حال مقایسه واقعیت زندگی خود با نمای بیرونی و آرایششده زندگی دیگراناند، دچار یأس و نارضایتی میشوند. سبک مصرفگرایانهای که در فضای مجازی ترویج میشود، توقعات را از زندگی بالا برده و انتظارات غیرواقعی از همسر بهوجود آورده است.
این توقعات، اگر برآورده نشود، به سرزنش، تحقیر یا طرد متقابل میانجامد.سومین عامل، ناتوانی در گفتوگو و مدیریت تعارضات در زندگی مشترک است. بسیاری از زوجین هیچگاه یاد نگرفتهاند چگونه احساساتشان را بیان کنند، چگونه اعتراض کنند بدون آنکه تحقیر یا تهدید کنند، و چگونه با احترام به تفاوتهای یکدیگر گوش دهند.
نبود این مهارتهای اساسی ارتباطی باعث میشود که اختلافات کوچک به سوءتفاهمهای بزرگ تبدیل شوند. در چنین فضایی، هر گفتوگویی به جدل ختم میشود، هر انتقادی به دعوا و هر دعوایی به قهرهای طولانی. در نهایت، وقتی گفتوگو جای خود را به سکوت میدهد، فاصله عاطفی روزبهروز بیشتر میشود و پایههای زندگی مشترک سست میگردد.
ترکیب این سه عامل فشار اقتصادی، تغییر ارزشها و نبود مهارت ارتباطی، آستانه تحمل زوجین را تا حد خطرناکی پایین آورده و بسیاری را به مرز طلاق عاطفی یا فروپاشی کامل زندگی رسانده است. این مسئله نیازمند توجه جدی، آموزشهای مستمر در زمینه روابط زناشویی، و حمایت روانی و اجتماعی از خانوادههاست تا از گسترش خاموش این بحران جلوگیری شود.
وقتی همسر، فقط یک همخانه است
روایت زنانی که در سکوت زندگی میکنند؛ بیآنکه طلاق بگیرند یا عشق بورزند «پنج سال است زیر یک سقف زندگی میکنیم، اما نه دلخوشی مانده و نه دلگرمی؛ فقط بهخاطر بچهها تحمل میکنیم.» این را فاطمه، زن ۳۹ سالهای از محلهای در جنوب کشور میگوید؛ زنی که نه نشانی از دعوا در زندگیاش هست، نه اثری از مهر.
نه بهطور رسمی جدا شده و نه به همسرش نزدیک است.طلاق رسمی برایش غیرقابل تصور است؛ نه بهخاطر علاقه، که بهخاطر نگاه اطرافیان، قضاوت خانواده، و فشار اجتماعیای که زنِ مطلقه بودن را تابو میداند. اما آنچه فاطمه و بسیاری چون او تجربه میکنند، چیزی کمتر از طلاق نیست؛ بلکه همان طلاق عاطفیست، فروپاشی خاموشی که هیچ سندی آن را ثبت نمیکند، اما زندگی را از معنا تهی میسازد. فاطمه، حالا فقط یک مادر است و یک همخانه. همسری ندارد، گرچه همسر دارد.
وقتی زندگی مشترک، فقط نامی بر یک پیوند است
مردی میانسال که حدود دو دهه از زندگی مشترک خود را پشت سر گذاشته است، در توصیف شرایط حاکم بر زندگی زناشوییاش چنین گفت: سالهاست در کنار هم زندگی میکنیم، اما ارتباطی میان ما وجود ندارد. صبح هر دو از خانه بیرون میرویم، شب بازمیگردیم، در خانه سکوت حاکم است، تلویزیون روشن است، اما هیچ مکالمهای شکل نمیگیرد.
نه گفتوگویی، نه ابراز علاقهای؛ صرفاً نوعی همزیستی سرد و بیروح که بیشتر از روی عادت است تا علاقه یا دلبستگی. وی ادامه داد: نه او تمایلی به جدایی دارد، نه من اقدامی در این زمینه کردهام، اما واقعیت این است که این رابطه مدتهاست از درون فروپاشیده. تنها ظاهر یک خانواده را حفظ کردهایم، در حالی که در حقیقت مانند دو غریبه زیر یک سقف زندگی میکنیم؛ با گذشتهای مشترک و آیندهای نامشخص.
این اظهارات، گوشهای از وضعیت بسیاری از خانوادههاییست که درگیر «طلاق عاطفی» هستند؛ پدیدهای پنهان و فرساینده که بهرغم حفظ چارچوب ظاهری زندگی مشترک، بنیان روانی و عاطفی خانواده را بهتدریج از بین میبرد.
مهارتآموزی و بازگشت به اصل مودت؛ دو راهکار مؤثر برای کاهش طلاق عاطفی
حجتالاسلام والمسلمین احمد غلامی، کارشناس ارشد خانواده، در گفتوگو با خبرنگار ما با اشاره به راهکارهای کاهش طلاق عاطفی در خانوادهها اظهار داشت: یکی از مهمترین گامها در این زمینه، «بازسازی ارتباط عاطفی» میان زوجین است. متأسفانه بسیاری از زن و شوهرها با گذشت زمان، مسئولیتهای زندگی، مشکلات اقتصادی و فشارهای روزمره، رابطه عاطفی خود را فراموش میکنند و به نوعی در کنار هم زندگی میکنند، اما با یکدیگر زندگی نمیکنند.
این در حالی است که حفظ رابطه صمیمانه، نیاز به مراقبت دائمی، گفتوگوی هدفمند و ابراز محبت دارد.وی افزود: در بسیاری از جلسات مشاوره خانواده مشاهده میشود که زوجین حتی از بیان سادهترین احساساتشان عاجز هستند. مردی که نمیداند چگونه از همسرش تشکر کند یا زنی که خجالت میکشد خواستههایش را مطرح کند، در عمل رابطه را به سمت سکوت و انجماد سوق میدهند.
به همین دلیل آموزش مهارتهای ارتباطی از جمله شیوه صحیح گفتوگو، مدیریت خشم، ابراز احساسات و شنیدن فعال، یک ضرورت اجتنابناپذیر برای تقویت پیوند زناشویی است.غلامی در ادامه گفت: گاهی زوجین به اشتباه تصور میکنند که فقط با تأمین مالی یا انجام وظایف خانه میتوانند زندگی را پیش ببرند.
در حالی که اساس زندگی مشترک بر محبت، درک متقابل، همدلی و رفاقت بنا شده است. اگر این مؤلفهها نباشد، زن و شوهر حتی اگر زیر یک سقف باشند، از نظر روانی و احساسی فاصله زیادی با هم دارند و همین فاصله به مرور به طلاق عاطفی منجر میشود.
او با اشاره به نقش رسانهها و فضای مجازی در ایجاد نارضایتیهای مقایسهای در زندگیهای امروزی اظهار کرد: بسیاری از افراد، بهویژه بانوان، با دیدن تصاویر زندگیهای به ظاهر بینقص در شبکههای اجتماعی، دچار نوعی یأس و ناکامی میشوند. آنها زندگی واقعی خود را با ظاهر نمایشی دیگران مقایسه میکنند و نتیجه این مقایسه ناعادلانه، نارضایتی عمیق و ناپایداری روانی است.
در حالی که باید به زوجین آموزش داد که هر زندگی مجموعهای از فراز و فرودهاست و نباید خود را با ظاهر زندگی دیگران بسنجند.این کارشناس ارشد خانواده ادامه داد: عامل مهم دیگری که باعث گسترش طلاق عاطفی میشود، «نبود اوقات مشترک با کیفیت» است. زوجین باید آگاهانه زمانی را به گفتگو، تفریح، با هم بودن و حتی عبادت مشترک اختصاص دهند.
متأسفانه بسیاری از زوجها وقتی برای هم نمیگذارند و تمام وقتشان صرف کار، تربیت فرزندان یا حضور در فضای مجازی میشود. این فاصله تدریجی، صمیمیت را از بین میبرد و دلها را از هم دور میکند.وی همچنین به نقش مراکز مشاوره و نهادهای فرهنگی در پیشگیری از طلاق عاطفی اشاره کرد و گفت: ما به فرهنگسازی در این حوزه نیاز داریم.
مراجعه به مشاور نباید بهعنوان نشانه شکست یا ضعف تلقی شود. زوجین باید بیاموزند که برای حل مشکلاتشان میتوانند از افراد متخصص کمک بگیرند، نه اینکه آنقدر صبر کنند تا رابطه به نقطه بیبرگشت برسد.غلامی در پایان تصریح کرد: طلاق عاطفی گرچه در سکوت اتفاق میافتد، اما آثار ویرانگری بر خانواده دارد، بهویژه بر کودکان.
کودکانی که در محیط بیمحبت یا پرتنش بزرگ میشوند، در آینده دچار مشکلات عاطفی، رفتاری و شخصیتی میشوند و اغلب همان الگوهای ناسالم را در زندگی خود تکرار میکنند. برای همین، باید خانوادهها را به سمت گفتوگوی سالم، مهارتآموزی و مراقبت عاطفی سوق داد. تنها در این صورت است که میتوان از فروپاشی خاموش نهاد خانواده جلوگیری کرد.
ثبت دیدگاه