دریانیوز// خلاقیت با خیال آغاز میشود، با اندیشه شکل میگیرد و از زبان عبور میکند تا به جهان واقعیت راه پیدا کند.
خیال و اندیشه دو نیروی درونیاند. خیال، آن تصویر خام و بیواسطهایست که در ذهن چون سایهای گذرا پدیدار میشود و اندیشه آن ناظریست که آرام و با تردید به آن تصویر نگاه میکند، آن را تحلیل میکند، گاهی میپذیرد، گاهی رد میکند. اما تا وقتی زبان وارد ماجرا نشود، هیچ کدام از این دو به دنیای بیرون راه پیدا نمیکنند.
زبان، راهیست برای بیرون ریختن درون، برای تبدیل ذهن به یک معنا. وقتی از زبان حرف میزنیم، در واقع از تلاش برای فهمیده شدن حرف میزنیم. من چیزی در ذهنم دارم که میخواهم تو هم در ذهنت آن را داشته باشی و زبان قرار است این انتقال را ممکن سازد. به همین دلیل، ما در روانشناسی بر شفاف حرف زدن تاکید میکنیم.
چون وقتی کسی حرفی میزند، مسئولیت معنا با اوست، نه با شنونده. برخلاف آن ضربالمثل قدیمی که میگوید «شنونده باید عاقل باشد»، در واقع این گوینده است که باید دقیق و روشن باشد.اما شعر از جنس حرف زدن معمولی نیست. زبان شعر، زبانیست که در آن شفافیت، مستقیم نیست. شعر ابهام دارد، چند معنایی دارد، تصویرسازی دارد.
گاهی چیزی را نمیگوید، فقط حسش را منتقل میکند. این ویژگیها، شعر را به ابزاری استثنایی برای برانگیختن خلاقیت تبدیل میکنند.شعر ما را وادار میکند مکث کنیم. به جای اینکه فقط بشنویم و بگذریم، مجبور میشویم فکر کنیم، چند بار بخوانیم، به امکانهای مختلف فکر کنیم. این مکث ذهنی، تمرینی برای حل مسئله است.
مغز را عادت میدهد به اینکه فقط یک مسیر را نبیند، به اینکه از زاویههای مختلف نگاه کند. بنابراین، شعر به عنوان یک ابزار ذهنی، میتواند قدرت تحلیل، تصمیمگیری، و خلاقیت را در ما پرورش دهد.در روانشناسی و علوم شناختی، خلاقیت یکی از پیچیدهترین و مهمترین توانمندیهای ذهن انسان شناخته میشود. خلاقیت، بهطور کلی، توانایی یک فرد برای تصور یا خلق مفاهیم جدید، ساختن یک چیز نو، یا یافتن راهحلهایی اصلی برای مشکلات است.
از دیدگاه علمی، خلاقیت همزمان به فرآیندهای شناختی، محیط اجتماعی و ویژگیهای شخصیتی وابسته است. این توانایی، نیروییست که فرد را قادر میسازد تا عناصر آشنا را به شیوهای تازه بازآرایی کند و چیزی بیافریند که پیش از آن وجود نداشته. خلاقیت، همانطور که پژوهشگران گفتهاند، ترکیبیست از تخیل، سازماندهی و تمایل به تغییر.
انسانها خلاقاند چون میتوانند اطلاعات را از حافظه بیرون بکشند، آن را دگرگون کنند، با احساسات پیوند دهند و در نهایت چیزی نو بسازند. ولی تنها زمانی میتوانیم از «عمل خلاقانه» صحبت کنیم که این تخیل، تحقق بیرونی یافته باشد. در قالب یک اثر، یک راهحل، یا حتی یک اقدام کوچک.
در غیر اینصورت، تنها با رویاپردازی مواجه هستیم و این همان جاست که شعر، خلاقیت را در بافتی زنده و عملی به کار میگیرد. شعر از واژههای آشنا ساخته میشود، ولی کاری که با آنها میکند آشنا نیست. تصویرسازیهای شاعرانه، ساختارهای نحوی غافلگیرکننده و استفاده از الگوهای وزنی، باعث میشود که شعر، چیزهای عادی را ناآشنا کند. در ادبیات، این پدیده «آشناییزدایی» نام دارد.
ویکتور شکلوفسکی (منتقد ادبی) معتقد بود که هنر و به ویژه شعر جهانی را که به آن عادت کردهایم طوری نشان میدهد که ناگهان مکث کنیم و از نو ببینیم.به قول سهراب سپهری (نقاش و شاعر): «واژهها را باید شست» این همان نقطهی تلاقی شعر و خلاقیت است، دیدن چیزی قدیمی با نگاهی تازه، ساختن چیزی جدید از عناصری که همیشه وجود داشتهاند، مانند کسی که با چند واژهی ساده، اثری میسازد که تا پیش از آن، ناممکن به نظر میرسید.
مثلا در سطری که سهراب نوشته، ما با کلمه (واژه) و (شستن) آشنا هستیم، اما ترکیب این دو در کنار هم، تصویری خلق میکند که تازه و غافلگیرکننده است، معنایی که از دلِ آشنا بیرون آمده، اما تجربهای ناآشنا و خلاقانه میسازد.نکتهی دیگر در مورد شعر، فعالسازی هم زمان دو نوع هوش است، هوش زبانی و هوش تصویری. هاوارد گاردنر (روانشناس) در نظریه هوشهای چندگانهاش توضیح میدهد که ذهن خلاق، ذهنی است که میتواند میان زبان و تصویر، پیوند برقرار کند.
از یک واژه، تصویری بیرون بکشد، یا از یک تصویر، ترکیبی واژگانی بسازد که تا به حال شنیده نشده. این رفت و برگشت بین دو حوزهی ذهن، یکی از نشانههای خلاقیت زبانی تصویریست که شعر آن را تقویت میکند.از نگاه روانشناسی تکاملی، جفری میلر(روانشناس) هنرهایی مانند شعر و موسیقی را نوعی سیگنال زیستی میداند.
این سیگنالها نمایانگر سلامت روان، قدرت یادگیری و قابلیت حل مسئلهاند. هنر، ابزاری بوده برای انتخاب طبیعی، برای اینکه نشان دهد چه کسی ذهنی تواناتر، پیچیدهتر و خلاقتر دارد. به همین دلیل است که خلاقیت در طول تاریخ انسان، نه فقط ابزاری برای تولید، بلکه معیاری برای سنجش توان ذهنی و اجتماعی بوده است.
بر اساس نظریه کلاسیک گیلفورد (روانشناس) فرآیند خلاقیت با شناخت یک مسئله آغاز میشود. سپس ذهن وارد مرحله واگرایی میشود؛ یعنی تولید ایدهها و گزینههای متنوع. در نهایت، با همگرایی، یک راهحل نو خلق میشود. در این فرآیند، هرچند همه چیز از اطلاعات موجود آغاز میشود، اما آنچه اهمیت دارد، ترکیب تازهایست که از دل همان عناصر آشنا بیرون میآید. درست مانند نوشتن شعر، که با الفبای محدود ممکن است، اما بینهایت ترکیب و معنا در دل آن نهفته است.
شعر، تجربهایست که در لحظه جاریست. خلاقیت نیز چنین است. نمیتوان آن را تکرار کرد یا آموزش داد، اما میتوان ذهن را به سوی آن تمرین داد. خواندن شعر، نوشتن شعر، اندیشیدن شاعرانه، همهی اینها مغز ما را آماده میکند برای دیدن بیشتر، برای ساختن بیشتر، برای خلاقتر بودن در زندگی روزمره.
در جهانی که خلاقیت، مهمترین مهارت برای حل مسائل پیچیدهی انسان امروز است، شاید لازم باشد نگاه تازهای به شعر داشته باشیم. نه فقط بهعنوان هنر، بلکه بهعنوان تمرین ذهنی، بهعنوان سازوکار تقویت توان شناختی، بهعنوان راهی برای عمیقتر دیدن، عمیقتر حسکردن و متفاوت فکر کردن.
ثبت دیدگاه