دریانیوز// در محلات حاشيهاي بندرعباس و بافت فرسودهاش، زندگي زير سقفهاي شکسته ادامه دارد؛ اما نه از سر اميد، بلکه از سر اجبار.
جايي که فقر، بيتوجهي و بيتدبيري، نسلها را در گرداب آسيبها فرو برده و هنوز هيچ دستي براي نجات دراز نشده است.در محلات حاشيهنشين بندرعباس، روز از روشنايي فقط نامي دارد. اينجا ديوارهاوسقف ها ترک خوردهاند، سقفها آستانه فروريختناندو کوچهها ديگر معبر نيستند؛ پاتوقاند، پناهگاه فراموشي و بيتوجهي.
زندگي در اين محلات، شبيه تماشاي زخم است؛ زخمهايي که هر روز عميقتر ميشوند و هيچکس بانداژي برايشان نميآورد.بيشتر خانوادهها در اين بافتها نه تنها از رفاه و آسايش بيبهرهاند، بلکه براي سه وعده غذا، درمان، پوشاک، تحصيل فرزندان و حتي سقف بالاي سر، درماندهاند.خانهها فرسودهاند، ديوارها شکسته و حمام و سرويسها غيربهداشتي.
در همين شهر، در کوي ملت، خانوادهاي بيسرپرست سالهاست در خانهاي فرسوده و درحال فروريختن زندگي ميکند؛ سقفشان شکسته، حمامشان خراب و براي استحمام به خانه همسايه پناه ميبرند. بارها رسانهها فرياد زدهاند، گزارشها منتشر شده، اما هيچ مسئولي نشنيده است.
اينجا، فقر فقط اقتصادي نيست؛ فرهنگي، آموزشي و انساني هم هست. در بسياري از اين محلات، ترکتحصيل به اندازه نان شب تکراري است. دانشآموزان زيادي يا مدرسه را رها کردهاند يا با حسرت و شرمندگي از نداشتن کيف و کفش و نوشتافزار در کلاس مينشينند. برخي والدين از پس «کمکهاي اجباري» مدارس هم برنميآيند و ترجيح ميدهند فرزندشان در خانه بماند.
اما داستان به همينجا ختم نميشود.در کوچههايي که معابرشان بازگشايي نشده و نور از آنها گريزان است، صداي زندگي با صداي تزريق و استعمال مواد مخدر در هم ميآميزد. نوجوانان و حتي کودکان، هر روز شاهد اين صحنهها هستند و گاه، در تقليد کورکورانه از همان صحنهها، خود قرباني ميشوند.
در اينجا، اعتياد به مواد ومشروب ديگر مختص بزرگسالان نيست؛ به سن دانشآموزي رسيده است.محلاتي که بايد بستر رشد باشند، حالا در دام انحراف و بزهکاري افتادهاند. طلاق، چه عاطفي و چه واقعي، در ميان خانوادهها به شدت رو به افزايش است. فشار اقتصادي، بيکاري، فقدان اميد و نبود حمايت اجتماعي، خانوادهها را از درون ميفرسايد. جوانان در جستوجوي روزنهاي براي نجات، گاه راههاي تاريکتري را برميگزينند؛ از فرار گرفته تا خودکشي.
در چنين شرايطي، اين سؤال بيپاسخ ميماند که: دستگاههاي متولي کجايند؟سازمانهايي که نامشان پرطمطراق است — از امور اجتماعي و فرهنگي گرفته تا نهادهاي مرتبط با کودک، خانواده، اشتغال و سلامت روان — چرا در اين محلات حضور ندارند؟آيا وقت آن نرسيده که به جاي افتتاح پروژههاي نمايشي، در کوچههاي تنگ و تاريک بندرعباس قدم بگذارند و با چشم خود ببينند که فقر چگونه نسلها را ميبلعد؟
اين محلات نه در حاشيه جغرافيايي، بلکه در حاشيه تصميمگيريها گرفتار شدهاند. همه وعده ميدهند، اما هيچکس عمل نميکند. مشاوران اجتماعي شهرداريها و استانداري سالهاست جلسات ميگذارند و گزارش مينويسند، اما نتيجه همان است: کودکان بيکفش، مادران بيدرمان، پدران بيکار و خانههايي که هر لحظه ممکن است فرو بريزند.هر از گاهي، يکي از رسانههاي محلي يا خبرنگاري دلسوز از درد اين مردم مينويسد، اما صدايش يا شنيده نميشود يا ناديده گرفته ميشود.
عجيبتر آنکه اگر همين درد از تريبون رسانههاي معاند منتشر شود، ناگهان همه دستگاهها بيدار ميشوند، وعده ميدهند، جلسه ميگذارند و عکس يادگاري ميگيرند.اما چرا وقتي رسانههاي داخلي فرياد ميزنند، گوشها کر ميشود؟چرا بايد رنج مردم ما سوژهي رسانههاي بيگانه شود تا مسئولان تکاني بخورند؟
فراموشي، درد مشترک همه اين محلات است. فراموشيِ کودکاني که هنوز معناي بازي را نميدانند، مادراني که سالهاست لبخند نزدهاند، و پدراني که شرم نان، قامتشان را خم کرده است. در اين محلات، هر کوچه قصهاي است از رنج و هر خانه، روايتي از مقاومت خاموش.آمارهاي رسمي ميگويند بيش از نيمي از جمعيت بندرعباس در محلات حاشيهاي يا بافت فرسوده زندگي ميکنند.
يعني نيمي از شهر، در نيمهتاريک زندگي ميکند؛ بدون امکانات درماني، آموزشي، فرهنگي و حتي تفريحي کافي و مناسب.در محلاتي مانند کوي ملت، نخل ناخدا، آيتالله غفاري، دوهزار، چاهستانيها، سنگکن و اسلامآباد ، کمربندي، شيراول، شيرسوم، پل خواجو، تپه الله اکبر، خواجه عطاء، ۲۲بهمن، گل کني،سه زيارتان،۶۰۰دستگاه و…، وضعيت زيرساختها بهشدت بحراني است.
نبود روشنايي معابر، انسداد مسيرهاي اصلي، نبود فضاي بازي براي کودکان، نبود مراکز فرهنگي، کمبود خانههاي بهداشت و نبود روانشناسان و مددکاران اجتماعي، از مشکلات دائمي اين مناطق است.در اين ميان، نهادهاي مختلف هرکدام وظايفي دارند که در عمل يا انجام نميشود يا در حد گزارشهاي اداري باقي ميماند.
تا زماني که نگاه به حاشيهنشيني، نگاهي ترحمآميز و نه توسعهمحور باشد، تغييري رخ نخواهد داد.در اين مناطق، انسانها هنوز زندهاند، اما ديگر زندگي نميکنند. اميد در چشمانشان کمرنگ شده است و اگر چارهاي انديشيده نشود، اين فراموشي، به فاجعهاي اجتماعي بدل خواهد شد.پديدههايي چون جرم، بزه، خشونت خانوادگي، ازدواج زودهنگام، اعتياد ، کودک و همسرآزاري و… در محيطي رشد ميکنند که فقر و بيعدالتي، خاکش را حاصلخيز کردهاند.
اينجا، به جاي مدرسه و کتابخانه، کودکان، تزريق را ميبينند؛ به جاي زمين بازي، پاتوق معتادان است؛ به جاي صداي شادي، فرياد دعوا و ناله شنيده ميشود. اين است چهره واقعي بخشي از بندرعباس، شهري که در قاب تبليغات، «رو به توسعه» است، اما در دل محلاتش، «در حال فروپاشي».اگر امروز براي اين محلات کاري نشود، فردا دير است.
اگر درهاي توسعه به روي حاشيهنشينها گشوده نشود، فاصله طبقاتي نهتنها اقتصادي، بلکه فرهنگي و انسانيتر خواهد شد. حاشيهنشيني يک تهديد صرف نيست؛ زنگ خطري است براي وجدان اجتماعي، براي انسانيت.مردم اين محلات، مجرم نيستند، فراموششدهاند؛ بيپناهاند، نه بيارزش.
شايد کافي باشد يکبار، مسئولان بهجاي بازديد از پروژهها و جشنوارهها، سري به کوي ملت ، سنگکن و… بزنند، پاي درد دل پيرزني بنشينند که هنوز منتظر يک سقف امن است.شايد آن روز بفهمند که فقر، فقط در آمار نيست؛ در چشمان کودکاني است که در تاريکي کوچه، هنوز روياي آينده ميبينند.






ثبت دیدگاه